آدم بمیره ازین سوتی ها نده Mellowsmiley

بعد از سالها یکی از دوستای قدیمیمو تو خیابون دیدم،
کلی باهم حرف زدیم تا رسیدیم به اینجا که:
گفتم: خب الان مشغولِ چه کاری هستی؟
گفت:یه مغازه زدم ولی راضی نیستم
دوست دارم خشکبار فروشیش کنم، کلی سود داره
اما صاب مغازه راضی نیست، میگه کلاسِ مغازه رو میاری پایین!!
گفتم:تف به ذاتِ خرابش، لابد از این تازه به دوران رسیده هاس.
غمت نباشه، یکی از بچه ها یه جای تووپ داره واست ردیفش میکنم،
هرچی حال کردی بریز توش،
کلاسِ مغازه ش بره بالا….
گفت: صاب مغازه بابامه …!

نظرات 1 + ارسال نظر
parisa پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 13:04 http://hesseto.blogfa.com

:))))))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.